جرگه عشاق
بهانه ایست
رفتن،فعل زیبایی نیست...
رفتن را اگر بفهمند،
روزگارشان دگرگون خواهد شد،
اگر بفهمند...
رفتن،گاهی
بهانه ایست برای ماندن...
نه برای دوست داشتن
نه برای عاشقی کردن،
ماندن برای تکیه گاه بودن،
ماندن،برای میزبانی اشک هایت،
وقتی که سرت را بر روی سینه
به آغوش میکشم...
رفتن،یعنی،
دلت میخواهد
بگوید بمان...
رفتن،بهانه ایست برای
ماندن...
#بداهه_عاشق_1
00:43
پ.ن:منت بر سر نهادید،تحمل نمودید
با سپاسگذاری و احترام.
عاشق 1
اگر تو را داشتم
تو را می بینم
بر می گردم
کنارم می نشینی
اگر تو را داشتم ، اتاقم اینقدر رنگ و بویت را داشت؟
به خیابان می روم
هر نیمکت،کوچه،رهگذر…
حتی تمام سنگ فرش ها هم مدام خاطرات تو را برایم زنده میکنند
اگرا تو را داشتم،اینقدر خاطرت برایم عزیز بود؟
به آسمان نگاه می کنم
به ماه،ستاره ها
همیشه با این همه شکوه تو را کم دارند
اگر تو را داشتم،اینقدر زیباییت برایم عظیم بود؟
می نویسم
از عشق،دلتنگی و زندگی
تمام جملاتم به تو ختم می شود
اخر مگر می شود از تو نگفت؟
اگر تو را داشتم،اینقدر حس نوشتنم زیبا بود؟
سر جمع هر چه حساب کردم
میبینم این منم که سود می کنم
اگر تو را داشتم زندگی اینقدر قشنگ نبود…
# منیره حمیدی نژاد
عشق
عشق، چنگیزترین زخمِ شکیبایی هاست
عشق، حوّاتر از آن است که آدم بشود
سیبِ سرخی است که محصول فریبایی هاست
عشق از بس که نباید شده باید شده است
تلخ و شیرینیِ انجام مبادایی هاست
عشق، یکتاست؛ به تعداد زیادی یکتاست!
عشق بی کعبه ترین خالق یکتایی هاست
عشق، زیبایی و تنهایی زیبایی هاست
عشق، تنهایی و زیبایی تنهایی هاست
عشق، اینجاست... نه! آنجاست... نه! اینجا... عقلم
حکم داده است که در زمره ی هرجایی هاست!
«عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد»
آنچه پایان نرسد قصّه ی شیدایی هاست
# رضا احسان پور
تنها
که کس چو من نبوَد ز آفریدگان تنها
به گاه بی ثمری از تو کس نمی پرسد
مثال آن که شود باغ در خزان تنها
عنان عقل ندادم زکف ، که چون مجنون؛
روان شوم به بیابان کنم مکان تنها
به فصل کوچ پریدند مرغکان ، من لیک؛
شکسته بالم و ماندم در آشیان تنها
سکوت مایۀ آرامش است در پیری
ولی که سخت بوَد گر شود جوان تنها
بریده باد زبانم اگر برنجاند
که کار تیغ کند در مثل زبان تنها
رفیق ره نشد از همرهان کسی حاکی
هزار مرتبه بهتر شوم روان تنها
# عباس حاکی
گفتگوی تنهایی
- خب باقیش چه شد؟!
- اولین مصرع شعرم این بود...
- و چه غمناک و هراس آلوده
- شمع و پروانه که با من قهرند!
- پس دلت، تاریک است
- دیرگاهیست دلم را به سیاهی دادم
- شب یلدای دلت را به سپیدی بسپار
- شمع و پروانه که رفتند سپیدی هم رفت ...
- به گمانم دلت از عادت تنهایی ِ شب لبریز است
- دل من بی رؤیاست!
- دل تو قصد سفر دارد ازین جا
- به کجا؟!
- به دیار تهی از خاطره ها شهر فراموشی ها ...
# لادن آهور
زمان
گویی
رَگَش
گرفته است
کاین گونه
کُندِ کُند
می رود!
وقتی که می بیند:
لحظه ی دیدار تو را
ـ به انتظار ـ
بیقرارم!
زمان
چه زودِ زود
می دَود
آن دم
که، سر بر پیشانی ات بذر سجده می نشانم!
چگونه می شود
به زمانی دل بست
که هر لحظه
تَرَک
بر می دارد !
زمان دیر است و دیگر
دریا
اجساد مرده ی توبه ات را
پس می دهد!
و تو بر ساحل انتظار
ـ بیقرار ـ
هم آغوش موج های اجساد مرده ی توبه!
ـ به حسرت ـ
انگشت می گزی ...
صدای
ساعت را
خفه می کنی
با گذر هولناکِ
زمان،
چه می کنی!
# ضیغم نیکجو
دل نوشته من
آغوشی که امن است،و فقط
برای من باز میشود...
آغوشی که بوی تن مرا بدهد..
دلم میخواهد کسی باشد که در لحظات سخت زندگی
بگوید که چقدر دوستم دارد و میداند که میتوانم...
دلم میخواهد وقتی شب ها دچار بی خوابی ام،
کسی باشد که مرا میهمان فضای بین بازوانش کند...
کسی که موهایم را برایش پریشان کنم..
کسی که مرا با تمام وجودش
دوست داشته باشد...
بدانیم که مال همیم،تا جایی که
فقط مرگ بتواند مارا جدا کند....
دلم دوستت دارم هایی میخواهد که می مانند...
دلم شانه ای میخواهد برای تکیه زدن
و دستی برای فشردن در دست هایم...
لب هایی برای بوسیدن...
و دلم،فکری میخواهد که مشغول من باشد...
و نگاهی که مرا ببیند،وقتی همه کوراند...
دلم تمام این هارا با تو دوست داشت،اما حالا
تنهای تنها،در گوشه ای از این جهان پر مشغله
زانوانم را در آغوش کشیده ام،
و تو مهمان همیشگی خواب ها،رویاها،و افکارم میکنم...
تو خیلی وقت است،صاحب خانه تمام افکار منی...
دلم آغوش میخواهد،
چشمانی که مرا ببینند،
و لب هایی برای بوسیدن....
#بداهه
23:57
بهانه ایست
رفتن،فعل زیبایی نیست...
رفتن را اگر بفهمند،
روزگارشان دگرگون خواهد شد،
اگر بفهمند...
رفتن،گاهی
بهانه ایست برای ماندن...
نه برای دوست داشتن
نه برای عاشقی کردن،
ماندن برای تکیه گاه بودن،
ماندن،برای میزبانی اشک هایت،
وقتی که سرت را بر روی سینه
به آغوش میکشم...
رفتن،یعنی،
دلت میخواهد
بگوید بمان...
رفتن،بهانه ایست برای
ماندن...
#بداهه_عاشق_1
00:43
...
آرام آرام خسته میشوند...
وقتی کسی نیست،آنها را در آغوش بگیرد،
دختر ها،
میمیرند....
و من،
همان دختری هستم که جایی برای فریاد ندارم...
یا بهتر است بگویم،
گوشی برای شنیده شدن،
و چشمی برای دیده شدن ...
و دلم تنها
از بی نهایت های این دنیا
بغلی میخواهد....
بغلی از جنس
تـــــــ..ــــو
...
#بداهه
19:14
کاش یکی باشد...
که باعث بشه،برا پرکردنش،دست به هر کاری بزنید.
کاش همیشه یکی که دوسش داریدو دوستون داره،همیشه پیشتون باشه،
ناراحت که بودید
بغض که کرده بودید
دلتون که گرفته بود
دستتونو بگیره به زور هم که شده
ببرتتون بیرون،حالتونو خوب کنه
کاش،وقتی شبا بیخوابی میاد تو چشماتون و دنبال هدفون میگردید تا با اهنگ بخوابید،
یکی باشه بهتون بگه،من پیشتم،
هدفون و گوشی رو بنداز اونور...
کاش وقتی ذهنت،از فکرا و برنامه های عاشقونه پره،
یکی باشه که همشو باهاش تجربه کنی...
اونم با خیال راحت...
کاش یکی باشه که همیشه درکت کنه....
فقط همین...
#بداهه
15:21
#عصر_جمعه
امان...
جرات ارسال،ندارم!
امان از درد های دلم که میشنوم و
جرات صحبت،ندارم!
امان از تمام نا نوشته هایم که میخوانم و
جرات پاسخ،ندارم!
امان از تمام شعر هایی که میسرایم و
مخاطب عاشقی،ندارم!
امان از تمام امان هایم...
امان از چیز هایی که ندارم...
#بداهه
01:09